رمان گلنار و آیینه ده فصل دارد و علاوه به این ده فصل، دو فصل با عنوان آغاز ماجرا و پایان ماجرا در ابتدا و انتهای رمان وجود دارد.
گورستان خاموش، در زیر مهتاب چاردہ شبه آرمیده بود. به نظر میرسید که مهی - همرنگ نور ماه به همهجا را فراگرفته است. قبرها، مانند آدمهای خسته بهخوابرفته، کنار هم دراز کشیده بودند و سنگهای قبرها، بعضی راست و بعضی خمیده، بر بالا و پایین قبرها، ایستاده بودند. کوهها و صخرهها، در میان آن مو همرنگ نور ماه، مبهم و ناشناخته به نظر میآمدند. بوی دل آویز و خوشایندی همهجا پراکنده بود. شاید بوی گلهای ارغوان بود. فضای گفت و اسرارآمیزی بود - مانند فضای رؤیاها. به هر سو که میدیدم، قبر بود و قبر بود و قبر بود. ماه در آسمان بهتنهایی جلوه میفروخت؛ مثل این که ستارهها را گذاشته بود که بروند و بخوابند. با این هم در پهنای شرمویی رنگ آسمان، شش یا هفت تا ستاره، چشمکزنان و بیپروا، هی میدرخشیدند و میدرخشیدند و در همین حال بود که من، آواز شنگ، شنگ، شنگ زنگهای پاها را شنیدم. چه طنین سحرانگیزی داشت! آدمی را به خود میکرد: شنگ، شنگ، شنگ ... شنگ ...(بخش هایی از کتاب)