اُلی، برایان و کوکو بعد از ملاقات با مرد همیشهخندان و غلبه بر هوش او در صدای مُردگان، هنوز از آمدن دوبارهی او میترسند و مضطربانه، در جستوجوی راهی هستند تا یک بار برای همیشه، شکستش بدهند. تا حالا، با در کنار همدیگر ماندن و دوری از جاهای دورافتاده از دست او در امان بودهاند. ولی نگرانی و دلهرهی مداومشان، تأثیر مخربی بر زندگی و دوستیشان گذاشته است. وقتی پدر اُلی و مادر کوکو برنامهی سفری «لذتبخش» با قایق در دریاچهی چَمپلین را تدارک میبینند، هر سه نفرشان را ترس برمیدارد. در سفرهای اخیرشان، زیاد خوششانس نبودهاند و وقتی یک هیولای دریاچه قایقشان را نابود میکند، در جزیرهای متروکه گیر میافتند. ولی این جزیره، مثل جزیرههای دیگر نیست. جزیره در دل مِه، از چشم دنیای بیرون پنهان شده و اگر کسی نتواند به کمک همراهانش راهی برای فرار پیدا کند، شانس کمی برای زنده ماندن دارد.