اِبِنیزِر اسکُروج پیرموش بداخلاقی است که فقط به فکر کسبوکار و پولدرآوردن خودش است. اسکروج خیال میکند کریسمس چیزی نیست جز وقتتلفکردن. تا اینکه در یک شب کریسمس، سه شبح به سراغش میآیند و پیرموش را با خودشان به سفر میبرند، سفری به گذشته، حال و آیندهی اسکروج. شاید با این تجربه پیرموش برای همیشه تغییر کند و معنی واقعی کریسمس را بفهمد.