...مابین درختان کنار دیوار کلیسا، سطل آشغال بزرگی قرار داشت. کاربرد آن را می دانست با اینکه اسمش را بلد نبود. شب های زیادی را با زن های دیگر همراه شده و دیده بود که آن ها چیزهای خوبی از درون سطل های آشغال پیدا می کنند. زن ها در آن ها را باز نگه داشته و او را بلند می کردند و او به درونشان می پرید. بعد با چراغ قوه آنجا را روشن می کردند، آهسته حرف می زدند و او را تشویق می کردند و او چیزهای بدردبخور را سوا می کرد تا آنها را در خانه گرم کرده و بخورند....