درخت نجوا کرد: "آری سیمرغ! اینک زمان توست… و من نیز آمادهام!" مرغ هزارنامِ نیرومند، در آن فرتوتیِ بیبازگشتِ هزارهاش، واپسین سخن خود را اینچنین بر زبان آورد: "بلوغ بشر رسیده است. دیگر نه به من و نه به تو نیازی نیست، ای یار جاودانم! ما به سرایی میرویم که بیزوال است و همچون همیشه در این سفر، یار و همراه خواهیم بود!" آنگاه چشمهای درخشندهی خویش را بست و در خود آتش گرفت. آتش گرفت بیآنکه تخمی از سیمرغِ پسین، در زیر تن خویش برجای نهاده باشد