باز همان خواب را دیدم داستان ۴ نفر است که خوابی مشترک آنها را بهم پیوند زده. دخترکی ناراضی که به خودش آسیب میزند، دانشآموزی دبیرستانی که از طرف دوستانش طرد شده، پیرزنی که میخواهد سالهای آخر عمرش را در آرامش سپری کند و کویاناگی نانوکا. کویاناگی باید معنای شادی را پیدا کند و برای درک این معنا باید در عمق رابطهاش با سه غریبه دیگر نکاش کند. خودش را از طریق آنها بشناسد و جایگاه خودش در جهان را پیدا کند…