شب زمان ایدهآلی برای شروع سفری طولانی، آن هم به تنهایی، نیست ولی تو بهشدت مشتاق فراری، فرار از نیاگارای جنوبی! هوای اینجا برایت سنگین است و نفسکشیدن مشکل! چرا؟ چون در اینجا سر سوزنی بیشتر با کشتهشدن فاصله نداشتی. از شدت لگدکوبشدن نزدیک بود از هوش بروی. آنگاه که نقش زمین شدی و پوتینهای سنگین برادرت سر و گلو و پایینتنهات را خرد میکردند او شاید داشت دقیقاً ادای کسانی را درمیآورد که در زندان همین بلا را بر سرش آورده بودند.