این کتاب ماجرای زندگی آنتونی ری هینتون است که به مدت سی سال در بند اعدامی ها به جرم نکرده گرفتار بود؛ داستانی واقعی از امید و انتظار برای عدالت آنتونی ری هینتون در 29 سالگی به جرم قتل و سرقت دستگیر شد و سی سال تمام برای آزادی و انتظار دیدن دوباره درخشش نور خورشید جنگید. او در بند اعدامی ها و در همنشینی همیشگی با مرگ، ایمان و امید را باز یافت.
در خانه من مرگ همیشه پشت در بود. دور خانه ام می گشت، نگاه می کرد، منتظر بود و همیشه حضور داشت. در خانه ام بیشتر اوقات مجبور بودم از این هفته تا هفته بعد دوام بیاورم و منتظر ملاقات باشم. اما گاهی اوقات هم مجبور می شدم ساعت به ساعت و لحظه به لحظه دوام بیاورم. من در خانه ام همیشه می دانستم کی قرار است اعضای خانواده ام را از دست بدهم. نمی دانستم مرگ در دنیای واقعی هم عزیزانم را زیر نظر دارد. نمی توانستم با این حقیقت روبه رو شوم. نمی تواستم در دنیای واقعی زندگی کنم؛ فقط در خیالاتم و دنیایی که در سلولم وجود داشت زندگی می کردم.
(
از متن کتاب)