از آغاز قرن بیستم، نمایش ایرلند پر از مردمی است که خانهبهدوشی و مهاجرت برای آنها تبدیل به وضعیتی شده که در مقابل آن، جز اینکه بهنحوی بیپایان و معمولاً با خودشان دربارهاش حرف بزنند، کار دیگری از دستشان برنمی¬آید. خانهبهدوش¬های یِیتس و سینگ و بکت، زاغهنشینان اوکِیسی یا بییِن با مهاجران فریل شباهت¬های خانوادگی دارند. برایان فریل از نخستین روزها، در چند نمایشنامه، به موضوع مهاجرت و تبعید پرداخته است. شخصیتهای این نمایشنامه نیز در میان ضرورتِ ترک ایرلند برای زندگی بهتر و ماندن در سرزمینی که بازمانده از تمدنی باستانی است و آن¬ها عاشق آن هستند دوپاره شدهاند. این دوپارگی را فریل در این نمایشنامه با گفتگو بین دو پارهی درونی و بیرونیِ شخصیت اصلیِ نمایش نشان میدهد. او بارها به نخستین بند نوشتهی اِدموند بِرک خطاب به نظام کهنهی فرانسه اشاره میکند که در ۱۷۹۰ توسط شخصی ایرلندی برای ضدیت با پایتختِ سطحیِ جهان مدرن نوشته شده است: «اکنون شانزده هفده سالی از وقتی میگذرد که ملکهی فرانسه و سپس دوفینِس را در ورسای دیدم...» او با این تلمیح به این واقعیت اشاره میکند که بالیبِگ، دهی که گَری اودانل میخواهد آن را ترک کند، درواقع بازماندهای از تمدنی باستانی است و دنیای نو، هرچند ممکن است وحشی به نظر برسد، تمدنی ایرلندی - آمریکایی است. این دوگانگیْ فاجعه¬ی انسانِ معلقِ امروز است.