نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس بازست و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
نمی دانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
گهی در خاطرم می جوشد این وهم
ز رنگ آمیزی غم های انبوه
که در رگ هام جای خون روان است
سیه داروی زهرآگین اندوه