یک ماهی در آینه زندگی می کند. آینه، بالای دست شویی گوشه ی اتاق خوابگاه است. شیر آب، جسم سرد توی اتاق، چکه می کند. هنوز از تختخواب بیرون نیامده ای، به پشت می غلتی و به سقف خیره می شوی. دستت خواب رفته و با دست دیگرت به عقب و جلو تکانش می دهی تا درد. انگار که حملهی رعدآسای میخ ها و سوزن ها از دستت بیرون برود. امروز روز مصاحبه است. دیگر باید از جایت بلند شوی، سرت را بلند می کنی اما باز آن را توی بالش فرو می بری.