".... من و او برای با هم بودن و ساختن کلبه ی عشقمان تلاش می کنیم و اجازه نمی دهیم تا شرط بندی احمقانه ی منوچهر و افراسیاب بر سر تعیین مرز ایران بین ما فاصله و جدایی افکند آنچه مربوط به آرش بود انجام شد او از جانش مایه گذاشت تا تیر را به میان رود و به دست من سپارد حالا اگر من تیر او را دورتر نبرم و از زن و فرزندان آینده ام حفاظت نکنم کاستی از آن من است و نه او که او یک جان بیشتر نداشت که آن را به عشق داد و از این به بعد داستان جان من و فکر و تدبیر من و چون من است؛ اگر من او را و آن فرزندان و آن خانه ی رویایی و آن زبان را می خواهم پس باید تیر آرش را به کمان خود پرانم ..."