لوکای 11 ساله تصورش را هم نمی کرد که تعطیلاتش چنین شروعی داشته باشد، شب بود و او دوباره در خانه تنها بود. وقتی نگاه لوکا به پنجره باز می افتد، به موقع متوجه می شود که اسکوتی، گربه پیر، یواشکی از خانه بیرون رفته است. لوکا با کنجکاوی و سماجت گربه را دنبال می کند و ناگهان از وسط گورستان بسیار بزرگ شهر سر در می آورد .....