"شالیزه" و "لیون" دوستان صمیمی مدرسهای هستند که به دلیل مشکوک شدن پدرلیوسا به آن دو، شالیزا به مدرسهی دیگری انتقال مییابد. روزی شالیزه متوجه بیماری لاعلاج لیوسا میشود و به دیدن او میرود، در همین حین، شالیزا با دختری به نام "روشا" رابطهای دوستانه دارد. روشا پس از ازدواج پدرش با زنی دیگر و خودکشی مادر، تصمیم میگیرد از آن زن انتقام بگیرد. شالیزه پس از آن که از تصمیم روشا باخبر میشود او را از اقدام به این کار باز میدارد، اما روشا که تفنگی به دست دارد از روی عصبانیت به جانب شالیزه شلیک میکند و....