ماری لوئیس عاشق تنهایی و سکوت بود. او خیلی باهوش و حواسجمع بود و دلش میخواست در آرامش بنشیند و کتاب بخواند. ماری آنقدر آرام بود که هیچوقت دوست نداشت حرف بزند؛ وقتی همه ازش میپرسیدند: »چرا اینقدر ساکتی؟« هیچ جوابی نداشت به بقیه بدهد تا اینکه یک روز فکر بکری به ذهنش رسید...