صدای زنگ گوشی مثل مته رفت روی سرم، پیچیدم داخل یکی از فرعی ها. فکرم رفت سمت قرار با فرخ . تا چند وقت حوصله ی انجام هیچ کاری را نداشتم ولی می دانستم فرخ اهل مرخصی دادن نیست. اصلا هر زمان که عباس با من تماس می گرفت یعنی این بار همه چیز خیلی جدی است.