هدف این کتاب بررسی پیامدهای نظریهٔ پساساختارگرا برای سیاست است. این کتاب بهدنبال کاربست اندیشهٔ پساساختارگرا برای مقولههای مفهومیِ کانونی در سیاست است و نشان میدهد چگونه این مقولهها میتوانند بازاندیشی شوند و در سمتوسوهای تازهای به کار گرفته شوند. بااینهمه، این کتاب به دنبال نوعی کندوکاوِ همهجانبهٔ اندیشهٔ پساساختارگرا یا اندیشمندانی که در زیر این عنوان دستهبندی میشوند نیست. بلکه، جستارهای گردآوریشده در این کتاب را باید بهمثابهٔ مجموعهای از تأملات' پیرامون مضامین خاص و مسائل مفهومی در نظریهٔ سیاسی نگریست ـ مضامین و مسائلی که نوعی رهیافت پساساختارگرا میتواند پرتو تازهای بر آنها افکند. اینها به موضوعاتی همچو لیبرالیسم، حق، قدرت، ایدئولوژی، اخلاق، سوژگی، حاکمیت، خشونت و هویتِ جمعی مرتبطاند. من پیشنهاد خواهم کرد که دیدگاههای نظری پساساختارگرا امکان نوعی کندوکاوِ حدومرزهای گفتمانی و مفهومی این ایدهها را فراهم میکنند و ناهمگونیها، ناهمسازیها و ناهمگونیهایشان را آشکار میسازند و ازاینرو نشان میدهند چگونه آنها میتوانند بازتفسیر شوند. هدف دوم این کتاب بهطور خاص عبارت است از فهم پیامدهای پساساختارگرایی برای سیاستِ رادیکال. پساساختارگرایی پرسشهای کلیدی معینی را دربارهٔ آیندهٔ سیاست رادیکال پس از مارکسیسم مطرح میکند ـ پرسشهایی که خواهم کوشید در این کتاب به آنها بپردازم. افزون بر این، خودِ نظریهٔ پساساختارگرا را میتوان نظریهای دانست که در پارادایم سیاستِ رادیکال و ضداقتدارگرا کار میکند. نهتنها بهاینعلت که بسیاری از اندیشمندان پساساختارگرا از سنتهای نظری مارکسیستی و آلتوسری برخاستهاند، بلکه بهاینعلت که رهیافت پساساختارگرا به دنبال سست کردن، یا دستکم مسئلهدار کردن دعاوی مشروعیت و «عادی بودن» نهادهای سیاسی اجتماعی، گفتمانها و کردارهای مسلط است ـ همانهایی که معمولاً عادی، مشروع، و درواقع، «طبیعی» دانسته میشوند. پساساختارگرایی این کار را با افشا کردن یا پرده برداشتن از خشونت، اجبار، و سلطهٔ نهفته در پس این نهادها انجام میدهد و نشان میدهد که چگونه همگونی این نهادها از راه طردِ کموبیش خودسرانهٔ امکانهای دیگر تداوم مییابد. به سخن دیگر، پساساختارگرایی نشان میدهد که هیچچیزِ اجتنابناپذیر یا طبیعیای در راه و رسمی که ما دربارهٔ سیاست عمل میکنیم و میاندیشیم وجود ندارد: چیزی که میپنداریم واقعیت سیاسی امروزیمان باشد همانا نوعی صورتبندی تاریخی پیشامدی است که از راه سرکوب واقعیتهای بدیل سر برآورده است. بنابراین، میتوانیم بگوییم که پساساختارگرایی نوعی منش ضداقتداری دارد ـ نوعی تعهد ناگفته برای پرسش از دعاوی حقیقتِ هر شکل از اقتدار سیاسی، اجتماعی و حتی متنی. درواقع، همانگونه که نشان خواهم داد، پساساختارگرایی میتواند به نوعی آنارشیسم ـ البته نوع خاصی از آنارشیسم ـ پیوند بخورد.