ماجرای « کتاب هانیبال : ادامه سکوت برهها » سالها از فرار هانیبال لکتر سپری میشود او حالا ساکن فلورانس است و با خیال آسوده، به کاراهای گذشتهاش ادامه میدهد.
کلاریس استارلینگ به اندازۀ او خوشاقبال نیست.او، در جریان یک عملیات پلیس که به خوبی پیش نرفت، از سمتش خلع شده است.
همین هم باعث میشود اولین نفری که خودش را به هانیبال میرساند، تا بتواند وی را دستگیر کرده و برای خودش شهرتی کسب کند، یک پلیس ایتالیایی جاهطلب به نام پازی باشد؛ بیخبر از اتفاقاتی که در انتظارش است.
از سویی دیگر، با شخصیت میسون ورگر آشنا خواهیم شد.او وقتی جوان بود، به جرم تعرض به کودکان محاکمه شده بود، اما ثروت بیاندازهاش، او را از زندان نجات داده بود. وی تنها نیاز به گذراندن یک دورۀ رواندرمانی تحت نظر دکتر لکتر داشته است.
به لطف این دورۀ درمانی،او حالا روی یک صندلی چرخدار نشته و زندگیاش به طور کامل وابسته به یک دستگاه تنفسی است.
کل بدن وی، به جز یک دستش که حالا شبیه پنجۀ خرچنگ اشت،نیز فلج شده است. ورگر حالا بهدنبال انتقامگیری از هانیبال لکتر است…