لیا اوپی یازده ساله و نابالغ، به عنوان پیشگامی جوان، به حرکت جمهوری سوسیالیستی خلق آلبانی به سوی آزادی که رهبران کشور وعده اش را داده اند، کمک می کند. سپس، به ناگاه دیوار برلین و ستون های ایدئولوژیک جامعه فرو می ریزند و مجسمه استالین- که او را رهبری مهربان و دوستدار کودکان می دانست- به زیر کشیده می شود.
آلبانی به همراه دیگر کشورهای پساکمونیستی، انتقالی آشفته را برای پیوستن به دنیای ««بازار آزاد»» آغاز کرد؛ ملغمه ای از فساد اقتصادی و جنایات سازمان یافته. پدرش با وجود داشتن اعتقادات چپ رادیکال، مجبور شد کارگران کارخانه را اخراج کند. مادرش با الگو قراردادن مارگارت تاچر، سیاستمداری محافظه کار شد، و نگرانی های نوجوانانه لیا اوپی درباره زندگی آیندهبه صخره سخت واقعیت برخورد کرد.
نویسنده توصیف دوران بلوغ خود را که همزمان با گذار کشور از تحولات سیاسی است، با پرسش هایی در مورد رابطه بین امر شخصی و امر سیاسی وو نگاه به موضوع آزادی پیوند می دهد؛ اینکه آزادی چیست و برای چه کسانی است؟ و چه کسی واقعا آزاد است؟