حال پرهام بد می شود. عطرین هم بدون اینکه خبری از حال پرهام داشته باشد، به ایران باز میگردد. بازگشتش باعث دزدیدنش توسط ایرج و ترانه پدربزرگ و دخترعموی پرهام، ترانه می شود. پرهام با اینکه این اولین باری نبود که پدربزرگش، چنین ظلم هایی در حقش وا می داشت، بازهم از او خواست که عطرین را آزاد کند. اما پدربزرگش می گوید، تنها در به یک شرط آزادش می کند. آن هم زمانی که پرهام با ترانه ازدواج کند.
پرهام با قلبی پر از عشق عطرین شرط را قبول می کند ولی عطرین به محض آزادی باز هم از ایران می رود. و پرهام را با سوالی در مورد چرایی رفتنش تنها می گذارد. اما آن دختر شش سال پیش،برای دل شکستگی یا ناراحتی نرفت. او رازی را در قلبش داشت که به خاطرش رفتن را انتخاب کرد.