دلداده که باشی در میان گنگی لحظات، تلاطم قلبت در کالبد درونت گویاست. سلول به سلول تنت دیگر انفرادی نیست، حبس نفس هایت در گلو مجانب با معنای زمان است. دلداده که باشی، دم و بازدمدت حرف دارد، حرف هایی چنان رمز آلود که تفسیرش میان تو است و دلداده ات. دلداده که باشی دامنه، عرش و فرش، اوج و حضیض، شادی و غم در انتهای ناحیه مثبت روزگارت تلاقی می کند. یک اشاره، یک نگاه مهر آلود، پایانی می شود بر تمام دلخوریهای کشسان آمیخته هر لحظه ات اینجاست که با درد و خون دل خوردنش می خواهی باز هم دلداده باشی. دلداده که باشی نازنین میشوی...