خبرمون کردن. آتیشوزی بالای برج شمالی. سانحه ی هوایی.
چند باری پلک زد. ما فکر کردیم یه هواپیمای کوچک. یه جور تصادف احمقانه. به چشمان تامی خیره شد.
خب کی فکرش رو می کنه که هواپیما رباها عمدا هواپیما رو جایی بکوبن؟
تامی به این فکر نکرده بود، به اینکه آن زمان هیچکس انتظار چنین چیزی را نداشت. (بخشی از کتاب)