آخر چه داشت مامان به جز یک خانه دراز بدقواره که ناودانش مدام چکه می کرد و شب ها از صدایش خوابمان نمی برد. خانه نبود، تابوت درازی بود که زنده زنده در آن می خوابیدیم. با یک حیاط که دور تا دورش را نعنا و فلفل کاشته بود. هر روز چهار گوشه حیاط زار می رد و نعنا پاک می کرد. (از متن کتاب)