روزی که مادر بن به شکلی کاملا غیرمنتظره و ناگهانی می میرد، یک روز آفتابی و درخشان پاییزی است. بن برای ما از نخستین روزهای پس از مرگ مادرش می گوید و اینکه چگونه او برادر کوچکش کرومل و پدرش این فقدان را می پذیرند یا حتی نمی پذیرند. بن خاطرات مادرش را مرور می کند، موهای بلند قرمز و چشمان سبزش را به یاد می آورد و اینکه چطور از بلندترین درخت های شاه بلوط بالا می رفت. دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست، با این حال زندگی قرار نیست به شکلی "باری به هرجهت" پیش رود. رویدادهایی تازه و شگفت انگیز در پیش است.
داستانی درباره زندگی، تسلی بخش، سرشار از شور و شوق و امید به آینده