نفرت خاموش مردم.. همان مردمی که اگر دست به دایرهی دلشان میزدی صدتا صدای نفرت از آن بلند میشد… مردم… ما مردم… چه کسی قصهی ما را مینویسد آنگونه که هستیم؟ چه کسی ما را روایت میکند؟ ما را؛ گذشته ما را؛ تاریخی که از سر گذراندهابم. بلاهایی که از جانمان گذشته. مصیبتهایی که تاب آوردهایم تا … تا بمانیم هنوز. هنوز نفسمان در میآید گرچه به سختی. هنوز اینجا ماندهایم. در سرزمینمان. هنوز به غربت راضی نشدهایم. ما هنوز نوشته میشویم… هنوز روایت میشویم.
شک…ترس…باز هم شک. چه کسی صادق است با ما؟ آن که همخون است و نزدیک و همخانه یا آنکه دور است و ناشناس؟ از غریبهها زخم کمتری خوردهایم. زخمی که همخونها میزنند کاریتر است انگار. سرنخ حقیقت دست کیست؟ کجاست؟ اینجا؟ خانهی عقرب…مراقب باش اگر علیل بشوی هیچ فریادرسی نخواهد بود.