من سندبادم تو مسافر حاصل تجربهی بیش از بیست سال سفر کردن در بزرگسالی و نوشتن تجربهی سفرهاست. زمانی که از نوشتن آخرین سفرنامه فارغ شدم و نوزده نوشتهی قدیمیتر و جدیدتر را کنار هم گذاشتم و از دور به آنها نگریستم دریافتم که رشتهای پنهان تمام این نوشتهها را به هم متصل میکند: کندوکاو در تفاوتها و شباهتهای فرهنگی و فرارفتن از «فرهنگگرایی»، و تلاش برای تفکیک مسافر از مهاجر و توریست. دریافتم که گویی این نوشتهها بیشتر شرح تأملاتی فرهنگی است تا گزارش سفرهایی که کردهام. دریافتم که قلاب این نوشتهها همین جستوجوی فرهنگی است، که نه شهرها و جاهایی که رفتهام خیلی عجیب و غیرمنتظرهاند و نه کارهایی که کردهام نامعقول و شگفتانگیز. تنها پا گذاشتهام به شهرهای کوچک و بزرگ و نگاه کردهام؛ به آدمها و فرهنگی که در آن غوطهور بودهاند؛ به آدمها و خوشبختیها و ناکامیها و تنگناهایشان؛ و به خودم که گاه مسافر بودهام، گاه مهاجر و گاه توریست. از دل این سفرهای بیشوکم دریافتهام که سفر رفتن نسبت غریبی دارد با کشف حقیقت. و سفر میتواند کنشی باشد ضد تعصب و پیشداوریهای کلیشهای.