اسب چوبی روایت کسانی است که با همۀ تقلاهای بسیارشان حتی یک قدم در مسیر زندگی پیش نمیروند.
روایت داستان با ورشکستگی و جرم اقتصادی کلان مردی شروع میشود که آتش آن دامن شخصیت اصلی داستان، یعنی همسرش و همۀ آدمهای زندگیاش را میگیرد.
این فروپاشی کلان مالی آتش جدال را میان دو نسل برمیافروزد؛ شخصیت زن داستان که حالا خود صاحب فرزند و زندگی مستقلی است و مادرش، دو نسلی که بر سر تن دادن به سنتهای زنانه و جهان ترسیمشده از سوی جامعۀ ایرانی در حال جدال هستند. جدالی که مادر رغم میزند، زنی که یکهتاز میدان است و تا پیش از این ویرانی دختر، همواره کنترلگر دنیای زنانۀ او بوده.
اسب چوبی روایت همه زنانیست که عشقی در دل و لبی فروبسته دارند؛ زنانی که در سر سودای دویدن در پهنۀ دشت دارند و پایشان بسته به زنجیر است، زنجیری که همجنسانشان به هم بافتهاند.