این داستان به طور خلاصه درباره ملاقات یک هیولا با هیولای دیگری است. یکی از هیولاها من هستم. یون جه با یک بیماری مغزی به نام آلکسی تایمیا به دنیا آمد که بروز احساساتی مانند ترس یا خشم را برای او سخت میکند. او هیچ دوستی ندارد، دو نورون بادام شکلی که در اعماق مغزش قرار گرفتهاند این کار را با او کردهاند، اما مادر و مادربزرگ فداکارش زندگی امن و رضایتبخشی را برای او فراهم میکنند.