حتماً این مثل را شنیدهاید که فلانی برای دکمهایی، کتی دوخته است. خب این یک ضربالمثل برای مواقعی است که کسی کاری را از آخر به اول انجام دهد و هزینه و وقت زیادی را برایش هدر دهد. اما این مَثَل در مورد نویسندگان طور دیگری مصداق پیدا میکند.
دکمهی هر نویسنده همان ایده اولیه است. ایدهای که ذهنش را قلقلک میدهد و به سمت ساخت یک اثر میبرد. درست مثل کاری که فرهاد حسنزاده در «مهتاب و دکمهی قرمز» انجام داده. از کجا معلوم شاید روزی او در ساحل قدم میزده و دکمهای پیدا کرده و …
قصه از کجا شروع شد؟
از کنار دریا. جایی که مهتاب، بابا و مامانش نشسته بودند. بستنیهایشان را لیس میزدند و به صدای موجها گوش میدادند. که یکمرتبه چیزی توجه او را جلب کرد. دکمهی قرمزی که قاتی ماسهها، گوشماهیها و صدفها بود. دکمه را برداشت و به بابا گفت: « چه خوشگل است. این دکمه مال کیه؟»
این آغاز سه ماجرای خیالی و جذاب است که حسابی خواننده را غرق در خود میکند.
این کتاب برای کودکی که بخواهد بداند چگونه کارهای بزرگ از ایدههای کوچک شروع میشوند، مناسب است.