در این کتاب شانتال موف دریباره امری صحبت میکند که به گفته خودش در بیشتر جوامع غربی به صورت «عقل سلیم» درآمده است. یعنی توسعه سیاسی و اقتصادی.
او میگوید جامعهشناسان ادعا میکنند که ما وارد «مدرنیتهٔ دوم»شدهایم که در آن، افراد رها شده از پیوندهای جمعی، اکنون میتوانند سبکهای زندگی متنوع خودشان را که از قید وابستگیهای قدیمی آزاد هستند به وجود آورند. «جهان آزاد» بر کمونیسم پیروز شده است و با تضعیف هویتهای جمعی، جهانی «بدون دشمن» اکنون امکانپذیر شده است. منازعات متعصبانه به گذشته پیوستهاند و اکنون با گفتوگو میتوان به اجماع رسید. در نتیجهٔ جهانیشدن و عام شدن دموکراسی لیبرال، میتوانیم در انتظار ظهور جهانشهری باشیم که صلح، رونق و تحقق حقوق بشر را در سراسر جهان به ارمغان میآورد. او در کتاب درباره امر سیاسی، این دید «پسا-سیاسی» را به چالش کشیده است و روی سخنش با کسانی است که این نظر خوشبینانه دربارهٔ جهانیشدن را میپذیرند و طرفدار دموکراسی اجماعی هستند.
موف با موشکافی برخی از نظریههای رایج که روحِ زمانِ پسا-سیاسی را در مجموعهای از حوزهها _ جامعهشناسی، نظریهٔ سیاسی و روابط بینالملل _ تأیید میکنند، در این اثر ثابت میکند که این رویکرد به غایت اشتباه است و به جای اینکه به «دموکراتیکسازی دموکراسی» کمک کند، خودش منشأ بسیاری از مشکلاتی است که نهادهای دموکراتیک اکنون گرفتار آنها هستند، مفاهیمی مانند «دموکراسی بدون جانبداری»، «دموکراسی گفتوگویی»، «دموکراسی جهانشهری»، «حکومتداری خوب»، «جامعهٔ مدنی جهانی»، «حاکمیت جهانشهری»، «دموکراسی مطلق» که هدفشان ایجاد جهانی «فراسوی چپ و راست»، «فراسوی هژمونی»، «فراسوی حاکمیت» و «آنتاگونیسم» است همگی نشانگر جهل کامل نسبت به چیزی است که در سیاست دموکراتیک مورد بحث است و همچنین نشانگر جهل کامل نسبت به پویاییهای ساخت و هویتهای سیاسی است.