این کتاب پر از داستانهای معرکهای است که حسابی میخنداندتان.
قرار است مراسم رژهی بچهها در شهر اوکفیلد برگزار شود و همهمان میخواهیم در برنامه شرکت کنیم، بهخصوص مارکوس (که البته اتفاق عجیبی هم نیست). مامان و بابا تصمیم گرفتهاند وقتی خانه نیستند دلیا پیش من بماند و مراقب من باشد، که خب ایدهی خیلی بدی است.
بهخاطر یکذره بستنی کاراملی چقدر نقشه کشیدم، نتیجهاش شد: حالگیری!
اما دستآخر یک چیز خوب پیش رفت: در مراسم سکوت کلی نقاشی باحال کشیدم.