من به معجزه اعتقاد دارم.اعتقاد دارم و انتظار میکشم وقتی در شهر درختها شکوفه بزنند یعنی زمانش فرا رسیده است. لباسهای زیبا میپوشم و از خانه بیرون میزنم اتومبیل را آهسته میرانم فرمان را به نرمی میچرخانم خلاف نمیکنم همهچیز آرام میشود جهان آرام است من آرامم اتومبیلم از چراغ راهنمایی سهرنگ قرمز سبز زرد چشمکزن اطلاعت میکند رنگها مرا در آغوش میگیرند رنگها از آفتاباند از مقابل دکهی گلفروشی و مغازهی فروش مواد غذایی میگذرم و به راست میپیچم وارد ساسونتسی داوید میشوم که با نوازش به پیشوازم میآید و صندلی چوبی مادربزرگ مهربان را پشت سر میگذارم.