کتاب
جست‌وجوی پیشرفته
    ناشر
      پدیدآورندگان
        این کتاب را خوانده‌ام.
        0
        این کتاب را می‌خواهم بخوانم.
        0

        عشق توت فرنگی نیست

        0 (0)
        ناموجود

        مشخصات کتاب عشق توت فرنگی نیست

        تعداد صفحات
        468 صفحه
        شابک
        9789642835171
        سال انتشار
        1401
        نوبت چاپ
        8
        قطع
        رقعی
        جلد
        شومیز

        دربارۀ کتاب عشق توت فرنگی نیست

        رمان «عشق توت فرنگی نیست» نوشته ی «مریم عباس زاده» است. در توضیح پشت جلد این اثر این گونه معرفی شده است: «محیط جذاب دانشکده به دلیل مزاحمت های عاشقی ناخلف برای ترمه تلخ و ملال آور می شود. مشکلات مالی و ناملایمات از یک سو، آزار و اذیت جناب مزاحم از سوی دیگر، عرصه را بر او تنگ می کند. هنوز بر هیچ مشکلی فائق نیامده که عشق پسرعموی از فرنگ برگشته چون آواری بر سرش فرو می ریزد... درمانده و پریشان در جستجوی راه حل مناسبی، ناگریز تصمیمی عجیب، سوال برانگیز و در عین حال هیجان انگیز می گیرد. تصمیمی هنجارشکن و مغایر با عرف جامعه!» در بخشی از داستان می خوانیم: «چشمام از دود می سوخت... چقدر هوا کثیف بود. دلم واسه هوای تمیز و پاک شیراز خودم تنگ شد. توی یه محله خلوت و خوش آب و هوا روبروی یه آپارتمان بزرگ بیست واحدی پیاده شدم. کرایه رو دادم و چمدون و ساک رو گذاشتم جلوی در... زنگ آپارتمان تارخ رو زدم. بعد از چند ثانیه ی طولانی صدای خوابالوی گلپر از اف اف اومد: بله. دهنمو به آیفون نزدیک کردم: سلام گلپرجون. منم ترمه. بدون هیچ حرفی در رو باز کرد. شونه بالا انداختم و به زحمت وسایلمو تا جلوی آسانسور بردم. خدا رو شکر که آسانسور داشت والا چه جوری می خواستم چهار طبقه این بار و بندیل رو خرکش کنم! از آسانسور پیاده شدم. گلپر هنوز در واحد رو باز نکرده بود، دلم گرفت ولی به خودم گفتم: لابد لباسش مناسب نبوده... زنگ زدم، چند لحظه بعد در رو باز کرد. هنوز لباس خواب تنش بود، موهاش با بی قیدی روی شونه هاش ول بود، تو چشمای سبز خوشرنگش و روی لبای قرمز خوش حالتش هیچ اثری از شادمانی نبود. خودمو از تنگ و تا ننداختم، یه لبخند پت و پهن نشوندم روی لبم و ذوق زده گفتم: سلام گلپرجون. نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود. سر تا پاشو نگاه کردم: بزنم به تخته... هر دفعه می بینمت خوشگل تر شدی. یه لبخند سرد و بی نمک زد، به روی خودم نیاوردم: تعارفم نمی کنی بیام تو. از جلوی در رفت کنار، با هن و هن ساک و چمدونو کشیدم تو آپارتمان شلوغ و درهم برهم. تعجب کردم! گلپر خیلی با سلیقه و مرتب بود. نشستم روی مبل، برای این که یه حرفی زده باشم گفتم: چی می کشین از دست این شلوغی و ترافیک؟!» کتاب حاضر را انتشارات «پرسمان» منتشر کرده است.

        نظر خود را بنویسید:
        امتیاز شما به این کتاب
        ثبت نظر