فکر میکنید یک جفت کفش چقدر میتواند مسیر زندگی آدم را عوض کند؟
کفشهایش رمانی است بهشدت سرگرمکننده و تسلیبخش دربارهی دوستی، قدرت زنان، خانواده، خیانت و امید.
خودتان را برای هیجان چرخوفلکی احساسی آماده کنید. با خواندن این کتاب که از همان صفحات اول شما را با پیامدهای غیرمنتظره، دادگاه و گاهی اتفاقات مضحک درگیر میکند، به قدرت دوستی، انعطافپذیری زنان و ماهیت عشق پی میبرید. دو زن با پیشینه و سبک زندگی کاملاً متفاوت با جابهجاشدن ساکشان در باشگاه ورزشی مجبور میشوند کفشهای همدیگر را بپوشند و گوشهای از زندگی دیگری را درک کنند. همین کفشها زمینهساز اتفاقات بزرگتری میشوند و آنها را در شرایطی غیرعادی به هم میرسانند تا بدون اینکه بخواهند به هم درس زندگی بدهند.
به یاد معلم فلسفهای میافتد که در کلاس پرسیده بود: «چند تا از تصمیمایی که در روز میگیرین واسه اینه که میخواین کاری رو انجام بدین و چند تاش واسه پرهیز از عواقب انجام ندادنش؟» این روزها تقریباً هر کاری میکند برای این است که جلوی یک چیز دیگر را بگیرد. اگر پیادهروی نکند چاق میشود. اگر سگش را نبرد پیادهروی، توی اتاق نشیمن جیش میکند. سم گاهی احساس میکند آنقدر به اینکه دقیقه به دقیقهی هر روز را مفید باشد عادت کرده؛ آنقدر که تقریباً هیچ کاری نیست که انجام بدهد و همزمان در ضمیر ناخودآگاهش حساب چیز دیگری را نگه ندارد.
کفشهایش داستان دوستی زنانه است. از آن دوستیهایی که پلی بر تفاوتها میزند و مهمترین اتفاق زندگیات میشود. همچنین صدای زنانیست که با گذر از جوانی احساس میکنند از چشمها افتادهاند و اهمیت سابق را ندارند. زنانی که اگرچه همه به آنها نیاز دارند اما کسی آنها را نمیخواهد. این قضیه بهخصوص در مورد سم با آن رئیس کُندذهنش صدق میکند و همدردی خواننده را به همراه دارد.
«قدرت، قدرت واقعی، لزوماً این نیست که به خواستههای یکی دیگه تن ندی. قدرت یعنی اینکه هر روز با موقعیتی تحملناپذیر و سخت مواجه بشی تا از عزیزانت حمایت کنی. قدرت یعنی ساعتها بودن تو اون اتاق وحشتناک گرچه تکتک سلولهای بدنت داره بهت میگه نمیتونه بیشتر از این تحمل کنه.»