قطرات اشک هام زیر انگشت های بزرگ و مردونه اش گم میشن نفس های داغش که با مه ای از بخار دهانش به همراه ست، روی صورتم مثل عطری پرخاطره پاشیده میشن.
-وقتی یه مرمت کار ژاپنی می خواد جسم شکسته ای رو مرمت کنه، ترک های اون جسم و با طلا پر می کنه! چون معتقد هست وقتی چیزی دچار صدمه میشه و آسیب می بینه، زیباتر از قبل میشه!
سرم و میون دستاش کج می کنم، بغض صدام به اندازه ی کافی بیانگر حال درونیم هست و چقدر که من؛ خواب این نزدیکی رو دیدم!
-اونوقت...تو...کدومشی؟ اونیکی صدمه دیده یا مرمت کارِ ژاپنی؟
هر بار عمق نگاهش مثل یه چاه جادویی من و تو تاریکی هاش فرو می بره.
-هیچ کدوم؛ من طلایی هستم که بین شکستگی هات مرمت شدم!
بین اشک و بغض لبخند می زنم سرمو درست وسط قفسه ی سینه اش می ذارم و به جهنم که این آدم هیچ نسبتی باهام نداره!