از پشت تور پرده به درخت همسایه نگاه کردم که حیاط ما رو پوشونده بود و فضای اتاق رو نیمه تاریک میکرد. گفتم:
- قدیمها عاشقها رو میفرستادند پشت کوه قاف که امتحانشون رو پس بدند. همچین کوهی نبود... بعضیها انقدر میگشتند که خسته میشدند و عشق یادشون میرفت، بعضیها تا آخر عمر میگشتند، بعضیها بر میگشتند و میگفتند پیدا نکردند... تصمیمت رو بگیر الوند! تو جزء کدوم دستهای؟
- هیچوقت نباید بهت میگفتم دوستت دارم.