دستش را به سمت بسته سیگار دراز میکند.
تندر با لبخندی سیگار را به لب می برد: اولش میسوزه، تا ته معدهات، انگار حلق و مری و آتیش زده باشن.مثل نخ باروت می سوزه تا برسه به معده و اونجا منفجر میشه.
فاطمه دستش را به بسته میرساند: دوازده سالم میمونه؟
با دست چپ فندک کنار دست فاطمه را چنگ میزند و آن را به سیگار توی دست فاطمه میرساند:
خوش بوئه!
فاطمه لب میگزد با نزدیک کردنش به لبهایش، چشمانش را باریک کرده و به تندر میدوزد. لبخندی روی لبهای تند مینشیند: امتحانش کن همونقدری که گفتی به امتحان کردنش میارزید.
اولین پک را به سیگار میزند. حس میکند چیزی همچون توپ آتش گرفته از دهانش به سمت معدهاش به راه افتاده است.
تندر تماشایش میکند، با نزدیک شدن سیگار توی دستش به چادر سفیدش، دستش را به سرعت پیش میبرد. مچ دستش را میگیرد و کمی به سمت خود میکشد. فاطمه دستش را باز میکند و با فاصله گرفتن انگشتانش سیگار از میان دستش رها شده و به روی لبهی آستین پیراهت تندر میافتد.