او مرا تهدید می کرد و من در دل قربان صدقه اش می رفتم
چه خوش خیال است!من تازه او را یافته ام و دیگر اجازه ی دوری نمی دهم
بگو! بگو نمی خواهی مرا ببینی و صدایم را بشنوی و حتی با من حرف بزنی
من برعکس تو اندازه ده سال حرف ناگفته دارم
من به اندازه ی ده سال می خواهم بنشینم و تماشایت کنم
من به اندازه ی ده سال می خواهم صدایت را بشنوم