این مرد مرا می خواست یک جوری عجیب تر از خودم. یک جوری که حتی اگر کور هم بودم باز می دیدم این حجم فوران کرده عشق در نگاهش را...
نقطه ضعفم را حفظ شده بود. طرز نگاهش سستم کرد آنقدر سست که دستش را گرفتم و نشستیم روی نیمکت کنارمان:
- لطفا" یه لیست از کاری که دوست نداری این عروسک کوکی انجام بده، بهم بده تا بدونم! سرانگشتانم را نرم فشار داد و گفت :
- کی گفته من دوست ندارم؟ اتفاقا خیلی هم خوب خندیدی. انقدر خوب که پسره نمی دونست طرح قاصدکت رو دنبال کنه یا دوندونهای قشنگت رو. آنقدر قشنگ که دو بار آب دهنش رو قورت داد ..
- سپهر ...!!
تمام نکرد و ادامه داد:
- انقدر قشنگ عقب رفتی و جلو اومدی و نوک بینی ات رو گرفتی و خندیدی که منم دلم خواست ... دلم خواست آب دهنم رو قورت بدم، دلم خواست بگیرم محکم تو بغلم بچلونمت ، انقدر قشنگ که تو سی ثانیه دمای بدنم با کوره ی آجرپزی یکی شد، انقدر قشنگ خندیدی که دلم خواست زمان قاب بشه توی این لحظه و من هی خندهات رو بیینم و هی دلم غنج بره واسه داشتنت. کدوم احمقی زر مفت زده که من دوست ندارم تو بخندی؟ من دوست ندارم تو نوک بینی ات رو بگیری وعقب جلوی بری؟ اتفاقا خیلی هم دلم می خواد. مخصوصا" که شالت هم عقب بره و خال گردنت هی دلبری کنه و هی من ...
- تمومش کن!
- اون پسره اینکه از این به بعد می تونه آب دهنش رو قورت بده یا نه بر می گرده به این که تو باز هوس بکنی بخندی یا نه؟