شهاب خشمگین توپید:
-همین الان تکلیفت رو مشخص کن. یا به من اعتماد داری یا نداری. من یه بار یه غلطی کردم و تاوانشم پس دادم مهتاب جان. آره یه خریت محض بود اما تو رو به هرکی می پرستی برای همیشه تمومش کن و ببخش!
مهتاب نگاه از او گرفت و به زمین شنی ساحل دوخت. صاف و یک دست بود. اگر کسی روی آن¬ها راه می¬رفت رد پایش برجا می¬ماند اما به محض آمدن موج تازه¬ای، دوباره اثرش می¬رفت و برمی¬گشت به حالت قبل... آیا او هم می-توانست کاری که آن موج ها می¬کردند را با قلبش بکند؟ می¬توانست رد آن زخم را به همین راحتی پاک کند؟