فرهاد متوجه شد زیادی کنجکاوی کرده است. یک بار دیگر به چهره دانیال نگریست. جوان تر بود، عضلاتی قوی داشت. چشمانش درشت و ابروانی مشکی و بلند و بدون ریش و سبیل. خودش را با او مقایسه کرد. رای مثبت را به او داد. دانیال از مادربزرگ و دیگران اجازه خواست با بهداد روی مشکلی که برایشان پیش آمده بود صحبت و کار کنند. با تعارف دیگران، دانیال کیفش را از کنار مبلی که نشسته بود، برداشت و با بهداد راهی یکی از اتاق ها شدند. فرهاد از مهرزاد پرسید: روی چه چیزی کار می کنن؟