او سیمای کامل یک زن را داشت. یک زن، به معنی واقعی کلمه! چشمان خمارش حس خوبی را انتقال میداد، یک حس ناب آرامبخش. حسی مثل نشستن در ساحلِ دریا... یا نه! وسیعتر! مثل نشستن در ساحل اقیانوس و تماشای غروب خورشید، چشمش انگار اقیانوسی بود که پذیرای غروب آفتاب باشد... چشمانش اقیانوس خورشید بود! اقیانوسی که میتوانست به راحتی ذهن را در خود غرق کند.