اگر لاطائلات روانشناسی را کناری بگذاریم و به راستینترین طریق فهم انسان و جهان که همان هنر و ادبیات است رجوع کنیم، حتی اگر تمام زندگیمان را وقف خواندن و دیدن ادبیات و هنر کنیم، بازهم کم خواندهایم و چیزهای بسیاری از حوزه و توان فهممان بیرون ماندهاست. برای همین است که در هنگام مواجهه با «دون ژوان» باید به جای تحلیلهای آبکی روانشناسی زرد و غیر زرد، به رمان، شعر، نقاشی، تئاتر و سینما رجوع کنیم و آثار بزرگی که این شخصیت افسانهای عجیب را روایت کردهاند دوره کنیم. پتر هانتکهی اطریشی در «دون ژوان» (از زبان خودش) چنان رنگی دیگرگون با عموم روایتهای پیشازخودش به این داستان داده که برای خواندنش گویی باید هرچه قبلتر از این افسانه/ واقعیت خواندهایم را کناری بگذاریم. این مرد شیفتهی اغوای زنان که همیشه هم از پس کارش برمیآید، در داستان قرن هفدهمی هانتکه، انگار روح فسرده و خموش آلمانی در کالبد مردی لاتین دمیده شده است. این دون ژوان در وضعیتیست که آنچه او را به شوق زنان وامیداشته و شهربهشهر و کشوربهکشور، به هفت منزل و هفت زن رهنمونش میکرده، هیچ نبوده جز بیآرامشی زیستن در جهان. این رمان، داستان مردیست که از زبان خودش، خاطرهی منقطع گرفتار بودن در خویش را تعریف میکند که عصیانش علیه بودنش همین میلیست که او را به پیش میراند.