استان از این جا شروع میشود که مدتها بود حس میکردم زنم به من خیانت میکند و یکدفعه به صرافت افتاده بودم که سر از کارش در بیاورم. یک بعدازظهر تا غروب لابهلای چادر و چاقچورش، لابهلای کتاب دعایش، توی کیسهی قبالهجاتش، توی بقچهی خرت و پرتهاش، همه را گشتم. ...