- خوب گوش کن. پدرت باز هم هر چهارشنبه آنجا خواهد آمد که تو را ببیند. فقط... نمیدانم چطور بهت بگویم... پدر تو یک هنرمند است. و هیچوقت به سر و وضع خودش توجه ندارد و مادموازل میگفت که حالا وضعش بدتر از همیشه شده... و به کلی دست از خودش کشیده است... اگر در کوچه «دهدام» بودی هیچ اهمیتی نداشت... اما در این مدرسه با آن پدر و مادرها که همه با اتومبیلهای بزرگ دنبال پسرهاشان میآیند، من خیلی نگرانم و میترسم که آبروی تو برود... اینطور نیست؟ تو بعد از این پیش دیگران او را «آقا» صدا کن.