هرچند کهنترین نظریهها در باب مفهوم هنر و زیبایی، در گفتوگوهای افلاطون طرح شدهاند، اما تا قرن هجدهم میلادی، رشتهای مستقل و خودپاینده به نام زیباییشناسی به وجود نیامد. اما در این سده عواملی زمینة تکوین و تکامل زیباییشناسی را فراهم کرده که از آن جمله میتوان به جدایی مفهوم انسان از طبیعت و ظهور علم جدید اشاره کرد. در این دوره علم از هنر جدا شد و این امر در پی جدایی انسان از طبیعت تحققپذیرفت. یکی از برجستهترین فیلسوفان این دوران که به بحث دربارة هنر و زیباییشناسی پرداخت «دیوید هیوم» بود که با تاثیر از تحولات علمی جدید، تلقی تازهای از هنر و زیبایی عرضه کرد؛ وی مدعی شد که زیبایی، نه به مثابة تناسب، تقارن، اصالت و انسجام، بلکه به عنوان فقدان سامانبندی، اما در عین حال، نمودار سرزندگی، پویایی و توان افادة معنا، قابل تبیین است. او اصطلاح ذوق و قریحه را در مناسبت با درک زیبایی به کار گرفت و از این به بعد ذوق و قریحة هنری، به عنوان مقولهای زیباشناختی سرلوحة بحثهای هنری قرار گرفت. نگارنده در این کتاب، به نقد و تفسیر آراء هیوم دربارة زیباییشناسی پرداخته و مباحثی چون ذهنگرایی، تحلیل انگیزشی، قوة تخیل و قوة تفکر و... را بیان کرده است.