شاهین از زور خشم و تنفر و حس حقارت، مثل بمبی که آمادهی انفجار است ناگهان فنجان قهوه را به زمین کوبید که باعث حیرت مشتریهای تریا شد و خسرو سراسیمه به جانبش شتافت و دستش را گرفت و او را به دفترش برد و یک لیوان آب به دستش داد. شاهین از خشم و تنفر آرام و قرار نمیگرفت و فقط فحش میداد. خسرو حیرتزده گفت :
ـ اون یارو کی بود؟ چی میگفت؟
شاهین به دیوار تکیه زد و پیشانی و چشمهایش را فشرد و چند لحظه حرفهای احمد را به یاد آورد و با حرفهای لیلی مقایسه کرد و با عصبانیتی بیشتر از قبل، بیآنکه حرفی به خسرو بزند، از آنجا خارج شد و با سرعتی باور نکردنی خودش را به خانه رساند.