صدای گریه ی دخترک همسایه،برایش گوشنوازترین موسیقی بود.آنقدر زیبا جیغ میکشید که تمام حسهای تنش جلا پیدا میکردند!
ساعت قدیمی،زمان خواب را اعلام کرد و با خستگی ، اینبار کشانکشان خودش را به اتاق رساند.
روی تشک سقوط آزاد کرد و فنرهای تخت قدیمی اش به صدا درآمدند.
چشمهایش را بست اما هنوز صداهایی که می آمد نشان از جریان روان زندگی ، خارج از آن خانه داشت.