نیم ساعت بعد از شمال شرق تهران خارج و وارد جاده هراز شدند. ابراهیم بهبهانه خواب اما بیشتر برای فکر چشمانش را بست تا جعفر نتواند او را بهحرف بکشد. شهره تلفن خانهاش را نداشت موبایلی هم دیگر در کار نبود که بتواند او را پیدا کند. سرکار هم مطمئن بود که دیگر نخواهد آمد چون بهش این موضوع رو تأکید کرده بود. فقط خانهاش را بلد بود که آن راه را، هم با چند روز رفتن بهخانه جعفر بهروی او میبست.
ابراهیم احساس میکرد نیاز بهچند روز تنهایی دارد تا بدون حضور شهره بههمه چیز فکر کند و با در نظر گرفتن همه جوانب تصمیم آخرش را برای جدایی و یا همیشه ماندن با او را بگیرد.
تا پنجشنبه ابراهیم فقط فکر کرد و فکر کرد، نه بهدیدن شهره رفت و نه