سروین یکه خورد. آقای کیانی درست دیده بود و احتمالا زمانی بود که با سهیل داشت بهآن مهمانی میرفت. ولی چه کار میتوانست بکند؟ اگر این احتمال را میداد که امکان دارد آشنایی او را ببیند، حتمآ چادر بهسر میکرد. در وضعیت عجیبی گیر کرده بود. نمیدانست چه بگوید، ولی بههرحال باید ادامه میداد. یادش آمد که یکی از معلمان گفته بود که وقتی آدم گناهی را مرتکب میشود، سیاهی آن گناه چشمش را بهروی بقیهی گناهها میبندد و گناه پشت گناه مرتکب میشود، مگر آن که با اولین گناه توبه کند و پی آن را نگیرد.